وبلاگ گلها

mra-akbari.loxblog.com

سلام دوستان عزیزمن به وبلاگ من خوش اومدین خیلی هم ممنونم که وبلاگ مرا انتخاب کردین واومدین همین اول کاری اول خودمو معرفی کنم بعد.... من محمدرضا هستم ...بقیه شو میخوای چیکاردیگه تا همین جابسه!! هه هه خب بریم بقیه معرفیمون> اولش من دوست داشتم که با دوستانم یه وبلاگ باز کنیم ولی یهو به فکرمون رسیدکه هركدوم جداگانه باز کنیم بهتره ... مگه نه ؟؟ براهمون هركدوممون یه وبلاگ جداگانه باز کردیم تاهرکدوممون حرفای دل خودمون رو اینجا بنویسیم. بانظرات ارزشمندتون ماروخوشحال کنیدو دربهتر شدن این وبلاگ مرایاری کنید ممنون میشم.... برودیگه مطالبو بخون بسه دیگه راستی دوستان توخبرنامه وبلاگ هم عضو بشید تا آخرین مطالب وبلاگو تو ایمیلتون بخونید و اگه هم تمایلی به تبادل لینک داشتید میتونید با تبادل لینک اتوماتیک لینک کنید باتشکر: "محمدرضا"

:: نفرت عشق.
:: ردیاب جی پی اس ماشین
:: ارم زوتی z300
:: جلو پنجره زوتی

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان وبلاگ رسمی همه و آدرس mra-akbari.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





صث ,


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 5
بازدید دیروز : 1
بازدید هفته : 6
بازدید ماه : 42
بازدید کل : 5049
تعداد مطالب : 87
تعداد نظرات : 53
تعداد آنلاین : 1






تلخ تر از خود جدايی ها...

 

تلخ تر از خود جدايی ها...
آنجايی است كه بعدها آن دو نفر مدام بايد وانمود كنند،
كه چيزی بينشان نبوده..
كه هيچ اتفاقی نيفتاده...
كه از همديگر هيچ خاطره ای ندارند...


نوشته شده توسط محمدرضااکبری در جمعه 3 خرداد 1392


بگذار سخت باشم و سرد!
باران كه بارید ...چتر بگیرم و چكمه!
خورشید كه تابید...پنجره ببندم و تاریك!
اشك كه آمد...دستمالی بردارم و خشك!
و نیشخندی بزنم و سوت...

مهربانی تا كی؟؟


نوشته شده توسط محمدرضااکبری در جمعه 3 خرداد 1392

 

نمیدونم از کجا بنویسم و از کجا شروع کنم.عزیز از دست رفته ام عشقی داشت به اسم یوسف که متاسفانه دچار سرطان بود.اما این مشکل باعث نشد که از اون دست بکشه و مث مرد پای عشقش موند یوسف روزای سختی رو گذروند من شاهد اشکا،غصه ها،غمای رویای عزیز دلم بودم.روزای سختی بود خیلی سخت!
یوسف 2 هفته یک بار بستگی به بیماری و روند آزمایشا داشت که شیمی درمانی میشد وقتی که بیمارستان بود و تحت درمانای سخت رویا کنارش بود چه مکالمه چه پیام با امید و دلداری دادن سعی میکرد یوسف مشکلشو فراموش کنه.همه چی خوب پیش میرفت همه چی عالی بود یه روز یوسف زنگ زد به رویا که بیماریش بهبود پیدا کرده و دکتر گفته دیگه نیازی به شیمی نداری.چه روز خوبی بود چشای رویا میخندید من خوشال بودم که ابجی عزیزم خوشاله و دیگه شبنمی تو چشاش نمیبینم.یه مدت به این روال گذشت رویا خوب بود خیلی خوب!
یوسف واقعا آقا بود و از محبت و عاطفه چیزی برای رویا کم نمیزاشت با وجود بیماریش هرچند وقت یه بار میومد و به رویا سر میزد خیلی خاطره ها و روزای قشنگی رو با هم داشتن عشق لیلی و مجنونی بود واقعا!من شاهد بودم که وقتی کنار هم بودن دنیا رنگ دیگه بود براشون زندگی طور دیگه بود رویا رویای دیگه بود ! این دوتا عاشق نسبت نزدیک فامیلی داشتن که پدر یوسف کارش جا دیگه بود و اونجا زندگی میکردن.برای همین یکم دیر به دیر همو میدیدن.مدام خبرای خوب اینکه یوسف بهتره!درد نداره!و .....
تا اینکه گویا باز حالش بد میشه و طی آزمایشاتی متوجه میشن که سرطان به قسمتای بالاتر رفته(زیر زانوش بود)دکتر گف که برای اطمینان از درمان باید پاش قط شه.یوسف راضی نمیشد خونوادش هم همینطور!حاضر به قط پای یوسف نمیشدن.کـــــار فقط کار رویا بود.اگه اون میگف قطعا نه نمیگف و همینطورم شد!بالاخره رویای عزیزم یوسفو قانع کرد که اینکارو بکنه بهش میگف که:بخاطر جفتمون بخاطر عشقمون و برای سلامتیت اینکارو بکن.ترس یوسف از این بود که مبادا اگه پاش قط شه رویا دیگه اونو نخواد و از اون زده شه چون دیگه 1 پا داشت.اما رویا بهش اطمینان داد که تحت هر شرایطی و با وجود هر اتفاقی کنارش میمونه.اون جمله رویا رو یادم نمیره که میگفت:یوسف اگه حتی سرش زنده بمونه من حاضرم باش زندگی کنم.خلاصه یوسف پاش رو قط کرد و سلامتیش رو به دست آورد اما به قیمت از دست دادن پاش.اما برای یه مدتی خوب بود
 
 
 
 
یک ماهی نگذشته بود از بهبودیش که باز خبرای بـــــــــــد،بدتر از همیشه!سرطان پیشرفت کرده و به ریه اش زده و بیمارستانه بعد از چن به علت فشاری که به یوسف وارد میکنه و پیشرفت روز به روز بیماری یوسف به کما میره چند روز و در نهایت فـــــــــوت میکنه!!!چه غمی چه دردی چه بلایی که سرمون نیومداون مث داداش من بود منم به حد رویا ناراحت بودم به اندازه ی اون غم داشتم.چطور باور کردنی بود که یوسف دیگه نباشهفپس کی به رویا بگه :
 
 
جان تو توی قلب من همیشه زنده خواهی بود
ناناس
همین اردیبهشت ماه نفرین شده!
رویا حالش تعریفی نداشت خستگی روحی شدید،کسل،ناراحت،تو خودش بود گوشیش خاموش !2 هفته از مرگ یوس نگذشته بود که یه شب دست به خودکشی میزنه!قرص میخوره قرصی که به گفته ی دکترا متاسفانه هیچگونه پادزهری نداره.به کما میره و نهایتآ 29 م فوت میشه.
وقتی یوسف بدحال بود بهش میگفتم که رویا بخاطر خدا آروم بگیر انقد خودتو اذیت نکن قسمته حکمته....اما رویا میگفت:فاطی ،یوسف هرکجا که باشه منم همونجام.
و کار خودشو کرد.امروز یعنی دومه خرداد ماه،پنج روزه که رویا از پیشمون رفته الان ک دارم مینویسم کیبورد خیسه خیسه!اون دوستم نبود!آبجیه عزیزم بود یه دختر پاک و معصوم یه دوسته جون جونی که شریکه غمو شادی هم بودیم.
روحشان شـــــــــــــاد و یــــــــــــادشان گرامی با!!!
اینجا هرگز نمیشه که واقعا تموم لحظه ها رو گفت غصه هایی که باهم میخوردن خندیدنایی که تو اوج غم بود.اینکه معنای واقعی علاقشون رو بگم اینکه با غماشون غم داشتم و شادیامون باهم تقسیم بود.
رویا به من عشق واقعی رو نشون داد آره راست میگفت که هرکجا یوسف باشه منم هستم و همین کارو کرد!با اینکه دل خیلیامونو با این کار شکست.غم ابدی رو به دلامون داد.
مرگ رویـــــــــــا داغیه که هرگز کور نمیشه و جای خالیی که هرگز پر نمیشه!!
رویـــــــــا شاید جسمت اسیر خاک باشه اما یادت ،خاطره هامون،اشکایی که با هم ریختیم،خنده های دوست داشتنیت تا ابد تو ذهنم میمونه!
چطور نبودتو باور کنم چطور با نبودنت کنار بیام.بقول همیشگیمون چـــــــــــاله دله گم!
دلتنگ دوستی عزیز که به تازگی فوت شده و داغدارشم!!!!
دوستای با وفا و بامعرفت که همیشه منو یادشون هست ازشون ممنونم.این دوست ما وصیت کرده که زندگیشو بنویسم و دلیل مرگش رو!
تنها کاری که ازم برمیاد و براش انجام میدم.
رویا

 

 

 

 

 



نوشته شده توسط محمدرضااکبری در جمعه 3 خرداد 1392

يادم باشد ... !!

... !! ... !! .....
.
نگاهی نکنم که دل کسی بلرزد.....
.
خطی ننویسم که آزار دهد کسی را.....
.
یادم باشد که روز و روزگار خوش است ..... ، و جواب دورنگی را با کمتر از صداقت ندهم.....
.
یادم باشد باید در برابر فریادها سکوت کنم و بر سیاهی ها نور بپاشم.....
.
یادم باشد از چشمه درس خروش و جريان را بگيرم..... ..... ..... .....
.
یادم باشد باید با سنگ هم لطیف رفتار کنم مبادا دل تنگش بشکند كه تمام وجودش می شكند.....
.
یادم باشد برای درس گرفتن و دادن به دنیا آمده ام ... نه برای تکرار اشتباهات گذشته.....
.
یادم باشد زندگی را دوست دارم.....
.
یادم باشد معجزه قاصدکها را باور داشته باشم.....
.
يادم باشد كه در هر دلی عشقی است پس نبايد دلش را شكست كه عشقش می شكند.....
.
یادم باشد گره تنهایی و دلتنگی هرکس فقط به دست دل خودش باز می شود.....
.
یادم باشد هیچ گاه لرزیدن دلم را پنهان نکنم تا تنها نمانم ( ولی اين يكی رو يادم نمی مونه .... ولش بابا)
.
یادم باشد هیچ گاه از راستی نترسم و نترسانم.....
.
یادم باشد از بچه ها خیلی چیزها می توان آموخت.....
.
یادم باشد زمان بهترین استاد است.....
.
یادم باشد قبل از هرکار با انگشت به پیشانیم بزنم تا بعداً پشيمان نباشم.....
.
یادم باشد با کسی آنقدر صمیمی نشوم شاید روزی دشمنم شود.....
.
یادم باشد با کسی دشمنی نکنم شاید روزی دوستم شود.....
.
یادم باشد قلب کسی را نشکنم.....
.
یادم باشد زندگی ارزش غصه خوردن ندارد.....
.
یادم باشد پلهای پشت سرم را ویران نکنم.....
.
یادم باشد امید کسی را از او نگیرم ، شاید تنها چیزیست که دارد.....
.
یادم باشد که عشق کیمیای زندگیست.....
.
یادم باشدکه آدم ها همه ارزشمند اند و همه می توانند مهربان و دلسوز باشند.....
.
« حداقل یادمان باشد كه زنده ايم و اشرف مخلوقات »

يادم باشد

 

يادم باشد

 

.

 

یادم باشد حرفی نزنم که به کسی بر بخورد

 

.

 

یادم باشد جواب کینه را با کمتر از مهر

 

.

 

از آسمان درس پاک زیستن را

 

.

 

و از دريا درس عظمت بگيرم

 

.

 

یادم باشد سنگ خیلی تنهاست


نوشته شده توسط محمدرضااکبری در جمعه 3 خرداد 1392

كــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــاش!!!

 

.
فاصله های میان خویش را با خطوط دوستی مبهم کنیم
.
کاش مثل آب مثل چشمه سار گونه ی نیلوفری را تر کنیم
.
کاش بین ساکنان شهر عشق رد پای خویش را پررنگ كنيم
.
کاش با الهام از وجدان خویش یک گره از کار دنیا وا کنیم
.
کاش اشکی قلبمان را بشکند با نگاه خسته ای ویران شویم
.
کاش وقتی شاپرکها تشنه اند ما بجای ابرها گریان شویم
.

كــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــاش
!!!

 

كـــــــــــــــــــــــاش
... !!

 

.

 

کاش وقتی زندگی فرصت دهد گاهی از پروانه ها یادی کنیم
.
کاش بخشی از زمان خویش را وقت قسمت کردن شادی کنیم
.
کاش وقتی آسمان بارانی است درزلال چشمهایش تر شویم
.
کاش دلتنگ شقایق ها شویم بانگاه سرخشان عادت کنیم
.
کاش شب وقتی که تنها می شویم با خدای یاس ها خلوت کنیم
.
کاش گاهی در مسیر زندگی باری از دوش نگاهی کم کنیم

 

 

ما همه روزی از اینجا می رویم ، کاش این پرواز را باور کنیم



نوشته شده توسط محمدرضااکبری در جمعه 3 خرداد 1392

حداقل .. !

.. ! ... !! . . . .

حداقل

 

حـــــــداقل

 

حداقل پنج نفر در این دنیا هستند که به حدی تو را دوست دارند، که حاضرند برایت بمیرند
حداقل پانزده نفر در این دنیا هستند که تو را به یک نحوی دوست دارند
تنها دلیلی که باعث میشود یک نفر از تو متنفر باشد، اینست که می‌خواهد دقیقاً مثل تو باشد
یک لبخند از طرف تو میتواند موجب شادی کسی شود
حتی کسانی که ممکن است تو را نشناسند
هر شب، یک نفر قبل از اینکه به خواب برود به تو فکر می‌کند
تو در نوع خود استثنایی و بی‌نظیر هستی
یک نفر تو را دوست دارد، که حتی از وجودش بی‌اطلاع هستی
وقتی بزرگترین اشتباهات زندگیت را انجام می‌دهی ممکن است منجر به اتفاق خوبی شود
وقتی خیال می‌کنی که دنیا به تو پشت کرده، یه خرده فکر کن،
شاید این تو هستی که پشت به دنیا کرده‌ای
همیشه احساست را نسبت به دیگران برای آنها بیان کن،
وقتی آنها از احساست نسبت به خود آگاه می‌شوند احساس بهتری خواهی داشتوقتی دوستان فوق‌العاده‌ای

 

داشتی به آنها فرصت بده تا متوجه شوند که فوق‌العاده هستند
حالا شاد باش و به زندگی ادامه بده


نوشته شده توسط محمدرضااکبری در جمعه 3 خرداد 1392

می‌خوانمش چنان که اجابت کند دعا . . .

. . .نامت چه بود ؟ آدم

می‌خوانمش چنان که اجابت کند دعا

 


 

 

. ؟ مرا نه مادری نه پدری ، بنویس اولین یتیم خلقت

 

فرزند كه

 

.
محلتولد ؟ بهشت پاک

 

.
محل سکونت ؟ زمین خاک

 

.
قدت ؟ روزی چنان بلند که همسایه‌ی خدا ، اینک سایه‌ی بختم به روی خاک

 

.
اعضاءخانواده ؟ حوای خوب و پاک ، قابیل خشمناک ، هابیل زیر خاک

 

.
روزتولدت ؟ روز جمعه ، به گمانم روز عشق

 

. ؟ اینک فقط سیاه ز شرم چنين گناه

 

رنگت

 

.
چشمت ؟ رنگی به رنگ بارش باران که ببارد ز آسمان

 

.
وزنت ؟ نه آنچنان سبک که پرم در هوای دوست ، نه آنچنان وزین که نشینم به روی خاک

 

. ؟ نیمی مرا ز خاک ، نیمی دگر خدا شغلت ؟ در کار کشت امیدم

 

جنست

 

 

. تو ؟ خدا

 

شاکی

 

.
ناموکیل ؟ آن هم خدا

 

.
جرمت ؟ یک سیب از درخت وسوسه

 

.
تنهاهمین ؟ همین

 

.
حکمت ؟ تبعید در زمین

 

.
همدستدرگناه ؟ حوّای آشنا

 

..
ترسیدهای ؟ کمی

 

.
ز چه ؟ که شوم اسیر خاک

 

.
آیا کسی به ملاقاتت آمده ؟ بلی

 

.
که ؟ گاهی فقط خدا

 

.
دلتنگ گشته‌ای ؟ زیاد

 

.
برای كه ؟ تنها خدا

 

.
آورده‌ای سند ؟ بلی

 

. ؟ تنها دو قطره اشک

 

چه آورده ای

 

. ؟ بلی

 

داری تو ضامنی

 

. ؟ تنها کسم خدا

 

چه کسی

 

. ؟ می‌خوانمش چنان که اجابت کند دعا . . .

 

در آخرین دفاع

 

.
--{ می‌خوانمش چنان که اجابت کند دعا }--


نوشته شده توسط محمدرضااکبری در جمعه 3 خرداد 1392

محبوب من ! تو همدم ودل شكسته . : . : . : .

! تو همدم ودل شكسته . : . : . : . ....... !!

محبوب من

 

دل شكستـه

 

.

 

.

 

دلم دگر صدای ياد نمی دهد

 

.

 

وجود من دگر طپش برای يار نمی دهد

 

.

 

.

 

دوچشم من دگر نوا نمی دهد

 

.

 

بروی اين زمين كسی پناه ما نمی دهد

 

.

 

.

 

خدای من چرا خبر نمی دهی

 

.

 

به روزگار من چرا بها نمی دهی

 

.

 

.

 

دلم كه خوش ترانه ساخت

 

.

 

چرا به قلب خسته ام دگر توان نمی دهی

 

.

 

.

 

دوچشم من به راه مانده است

 

. !

 

خدا دگر خبر زخود نمی دهی ؟

 

.

 

. .. !!

 

به پشت سر چرا نگاه نمی كنی

 

.

 

دگر دل مرا صدا نمی كنی..؟؟

 

.

 

. .... !!

 

مگر سرود عشق را برای تو نخوانده ام

 

. .... !!

 

مگر حديث بندگی برای تو نگفته ام

 

.

 

.

 

مگر به پيش پای تو وجود ، فرش نكرده ام

 

.

 

مگر تمام عشق را به نام تو نكرده ام

 

.

 

.

 

تو سرور و حبيب دل توهمدم وانيس دل

 

. يار تنهايی منی ... تو را عاشقانه دوست دارم..

 

به نام توست اين دلم به عشق خلق نمی دهم

 

 


نوشته شده توسط محمدرضااکبری در جمعه 3 خرداد 1392

خدایا ! این بار چه چیز ؟

! این بار چه چیز؟ به هنگام بردن تابوت من غوغا به پا خیزد در این شهر


همه گویند : چه سنگین میرود این مرده بس که آرزو دارد.....

خدایا تو همه چیز را به من یاد دادی!!!!!

و من همه چیز را یاد گرفتم!!!

یاد گرفته ام که چگونه بی صدا گریه کنم......

و هق هق گریه هایم را با بالشم بی صدا کنم............

یاد گرفته ام چگونه با آن که دوستش دارم باشم بی آنکه او باشد!!!!

یاد گرفته ام نفس بکشم بی او و به یاد او!

یاد گرفته ام که چگونه نبود عشق را با رویای عشق پر کنم!!

و جای خالی اش را با خاطراتش...

یاد گرفته ام که خنده بر لبم باشد اما در درون گریه کنم...

یاد گرفته ام ... که دیگر عاشق نشوم جز او....!!

یاد گرفته ام که در مقابل خواسته ی تو سکوت کنم !!

خدایا سکوت کردم!!!!!!

اما این بار سکوت نمیکنم!!

عشق را از من گرفتی! سکوت کردم....

شادی را گرفتی ٬ سکوت کردم ....

این بار چه چیز میخواهی ؟

بدون درس میخواهی امتحان بگیری ؟

تو یک چیز را هنوز یادم ندادی !

خدایا چرا یادم ندادی که چگونه مرگ کسی را پیش چشمانم ببینم!

چرا یادم ندادی که باید روزی لحظه ی خداحافظی فرا رسد....

چرا یادم ندادی همیشه در اوج خوشی مرگ جدایی می آورد! ؟!

باز هم یک درد دیگر ؟

خدایا چرا ؟

تو که بزرگی ! چرا دستان کوچک مارا نمیگیری ؟

تو که قادری ! چرا کاری نمیکنی ؟

باز هم یک امتحان دیگر ؟

این بار برای چه کسی ؟

برای من ؟ برای دوستانم ؟

برای چه کسی ؟

خدایا ! این بار دیگر هیچ چیز نمیخواهم......

دیگر در برابرت سکوت نمیکنم!!!!

خدایا یاد نگرفتم شاهد مرگ کسی باشم.....

و نمی خواهم که هیچ وقت یاد بگیرم....

دیدن مرگ و فراموش کردن را هیچ وقت یاد نخواهم گرفت...

خدایا امتحانم نکن!!!!!

خداوندا!!

اگر روزی‌ بشر گردی‌ ،

زحال بندگانت با خبر گردی‌ ،

پشیمان می‌شوی‌ از قصه خلقت ، از این بودن ، از این بدعت...

خداوندا تو مسئولی ،

خداوندا ! تو می‌دانی‌ که انسان بودن و ماندن ،

در این دنیا چه دشوار است ،
....

خدایا ! این بار چه چیز ؟

 

خدایا

 

 

چــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرا یادم ندادی

 

چه رنجی ‌می‌کشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است


نوشته شده توسط محمدرضااکبری در جمعه 3 خرداد 1392

محبوب دلها ... !!

... !! ... !! ! با تو سخن ميگويم ، كه سخن گفتن با تو زيباست محبوبم...

محبوب دلها

 

محبوب دلها

 

.

 

.

 

محبوب دلها

 

. ...

 

آرامشم را با ذكر نامت دوباره كسب كردم

 

. ... رفع تمام غم هايم ياد توست....

 

تو محبوب من هستی اگرچه من محبوب تو نيستم

 

. ، اميد به زندگی در وجودم جوانه زده...

 

با تماشای همه ی آفرينش ها و شگفتی هايت

 

. ، و با سجده ات آرامش ميگيرم...

 

و من كوله بار تمام سختی هايم را در ركوع نماز تو بر زمين می گذارم

 

.

 

بروی خاكی كه از آن ساخته شدم با غرور قدم نمی نهم بلكه با قدمهای ملايم و سرفكنده به سرايت می آيم

 

. ...

 

من آسودگی و آرامش خاطر زندگی ام را مديون لطف تو ام ای معبود من

 

. ، چرا كه بدون رضايت تو زندگی بر من ممكن نيست....

 

دوست دارم تنها برای رضايت تو گام بردارم

 

. ...

 

با نام تو سر بر بالين آرامش می نهم و يادت تلنگری حاكی از زندگی بر قلبم می زند

 

. ....

 

مكانت را در شبنم سحرگاه جست و جو می كنم و با نسيم صبحگاه تو را حس می كنم


نوشته شده توسط محمدرضااکبری در جمعه 3 خرداد 1392

مطالب پیشین
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 9 صفحه بعد


Powered By LOXBLOG.COM Copyright © 2009 by mra-akbari
Design By : wWw.Theme-Designer.Com