باران...
ردپایی گلی...
ومن...
با حسرتی دخترانه
ترا به تماشا نشسته ام.
اما...
تو می روی و دلم
اندوه بی تو بودن را
چگونه به عذا خواهد نشست.
باور نمی کنم.
پرواز بی پروای شبتاب غرورم
تا پرتگاه بی تو بودن بود بامن.
غم را...
سکوتت را...
به امید چه؟نشکستی
و من...
تنهای تنها،در هجرتت مرغ مهاجر
گریه کردم
نظرات شما عزیزان: