لبخند تو را در
باران میخواستم
میخواهم
تمام لغاتی را که می دانم برای تو
به دریا بریزم
دوباره متولد شوم
دنیا را ببینم
رنگ کاج را ندانم
نامم را فراموش کنم
ندانم پیراهن دارم
کلمات دیروز را
امروز نگویم
خانه را برای تو آماده کنم
برای تو یک چمدان بخرم
تو معنی سفر را از من بپرسی
لغات تازه را از دریا صید کنم
لغات را شستشو دهم
آنقدر بمیرم
تا زنده شوم
وقتی تمام راه را آمدم
وقتی تا تو هیچ نمانده بود
چقدر دیر یادش آمد خـــدا
که ما قسمت هم نبودیـــــم
نظرات شما عزیزان: